من و باباناصر
20همين ماه تولد باباناصرته.ميخوام واست از اولين جشن تولدي كه واسه بابايي گرفتم بگم.با دوستام كلي نقشه كشيديم اول يه تريا پيدا كرديم كه بيشتر يه قهوه خونه سنتي بود.با مسئولش كه حرف زديم اول قبول نكرد بعد با كلي شرط و شروط حاضر شد فقط يه قسمت از ترياش رو واسه 1ساعت دراختيارمون بذاره.بعدش يه كيك بزرگ سفارش داديم ،حالا نوبت به كادو رسيده بود با كلي نقشه با فريبا برديمش زيتون،يه تي شرت براش لنتخاب كرديم كه گفتيم واسه داداش فريباست و فروشنده به خاطر اينكه از نقشمون خوشش اومد كلي بهمون تخفيف داد. بابايي هم از همه جا بيخبر تصميم گرفت بعدا بياد و از تي شرته بخره.خلاصه بهش گفتيم چون آخرين ترميه كه با بچه ها تو يه خوابگاههيم يه جشن ميخوايم بگي...
نویسنده :
مامان درسا
0:42